اسفند ماه من

اولین پست سال جدید را می نویسم...شروع سال راهی تهران شدیم با قطار... یعنی سال رو توی قطار تحویل کردیم. سفر نسبتا خوبی بود. البته خیلی بیرون نرفتیم. یه روزش رو مهمون خونه دایی در کرج بودیم. یه روز من با دختر عمه ام نگار رفتیم سمت تجریش و بعدش هم باغ فردوس. اون روز هوا حسابی جالب شد. اول که تگرگ شدیدی بارید بعدش هم آب گرفتگی شد. و خلاصه جریان داشتیم. ناهار هم چون ماه رمضون بود رفتیم از هایلار خریدم و تو یکی از کوچه های تجریش خوردیم! یک شب هم رفتیم منزل پسر عمه به صرف شام. یک روز هم من تنهایی سوار مترو شدم و رفتم سمت انفلاب و ولیعصر. یک روز هم با آبجی اینا رفتیم سمت بازار عبدل آباد. یک شب هم با آبجی اینا رفتیم سمت پارک ارم که خیلی خوش گذشت به من...برای مامانم یه پرستار گرفتیم که از ساعت 9 صبح تا 2 ظهر میاد... به اسم گل صنم خانوم. که قرار شده 5 تومن بهش حقوق بدیم و من دلم می خواد نصف این پول رو من پرداخت کنم.پنجشنبه هم به مناسبت تولدم رفتم آتلیه و عکس انداختم که قرار شد 4 اردیبهشت بهم تحویل بده و من بگذارم اینستاگرام:)) تولد 32 سالگی .. عکسام قشنگ شد ..خودم دوستشون داشتم.امسال سال جدید هیچ آرزویی نکردم. شاید چون پارسال لحظه سال تحویل اولین آرزوم رو نوشتم ازدواج با آقای کاف. و 18 روز بعدش از هم کات کردیم. امسال فهمیدم در زندگی هر آنچه باید پیش بیاد، پیش میاد. پس باید فقط تسلیم و پذیرای جریان زندگی باشم. در مورد آسترولوژی تو پست قبلی نوشته بودم. من چارت تولدم رو دادم به یک آسترولوژیست که برام تفسیر کنه. تا حالا ساعت دقیق تولدم رو پیدا کرده. ساعت 10:17 دقیقه صبح متولد شدم.. و تا این جایی که فهمیدم وضعیت عاطفی و ازدواجی و بچه دار شدن چارت تولدم خیلی جالب نیست:) قرار شده به زودی سال ا اسفند ماه من...ادامه مطلب

سلام وبلاگ قشنگم!!!!چند وقته بهت سر نزدم از مهر 1399. چی شد این مدت... خب بزار تعریف کنم... فکر کنم یکی دو ماه بعد از آخرین پستی که اینجا گذاشتم یه مردی وارد زندگیم شد... اسمش رو میزارم آقای کی تو. وقتی دیدمش عاشقش شدم... فکر کردم خدا بهم نظر کرده...همونی بود که می خواستم یه مرد اجتماعی تحصیل کرده پولدار. نمی خوام بنویسم چی شد و چی بود و چه اتفاقایی افتاد... فقط اینو بگم بعد از حدود یک سال از شروع آشناییمون یعنی 18 فروردین 1401، وقتی بعد از حدود 20 روز همو دیدم... اون شاد و خوشحال و خندان و راضی از روزگار از سفر سریلانکا برگشته بود ... در حالیکه من سر لحظه سال تحویل تو دفترم اولین آرزوی سال جدیدمو ازدواج با آقای کیتو نوشته بودم گفت این رابطه براش جداب نبوده... نمی خواد با من ازدواج کنه...شاید 2 سال دیگه بخواد ازدواج کنه و اون موقع من اولویتش نباشم....گفت تو این مدت نقاب می زده و تو سفر سریلانکا جرات کرده نقابشو برداره.... تموم شد و مرد رویاهای من پرید :)))) خیلی بحث و اصرار نکردم... پذیرفتم... و قطغا تو این مدت حضور حضرت پروردگار باعث شد بتونم خودمو آروم کنم که در برابر حکمش باید سر تعظیم و تسلیم فرود آورد! بخشیدن آقای کی تو سخنه خیلی سخت... بارها فکر کردم چطور تونست ...یکسال با جسم و روح یک دختر احساساتی بازی کنه... من هیچوقت نمی تونم انقدر بد باشم... خدا نکند خدا نکند خدا نکند .... و بعضی موقع ها به این فکر می کنم که چطور قراره تاوان این دل شکستن رو بده... چون میدونم در قانون جهان هیچ بدی بی پاسخ مونه....بگذریم...من هنوز به الطاف حضرت پروردگار امیدوارم... هنوز امیدوارم یه مرد درجه یک رو وارد زندگی من می کنه... زمانش ؟ نامعلوم :))) تو این مدت با یه علمی به اسم آسترولوژی آشما اسفند ماه من...ادامه مطلب

خدایا شکرت به خاطر خریدن رنگ موی درخشان و با کیفیت

خدایا شکرت به خاطر خریدن گوشواره های خوشکل و رنگ رنگی

خدایا شکرت برای سلامتی خودم و خانواده ام

خدایا شکرت برای قرص جوشان ویتامین سی

خدایا شکرت برای مکمل زینک

خدایا شکرت برای تل موی قشنگ

خدایا شکرت برای وجود حافظیه زیبا

اسفند ماه من...

امروز 25 بهمن ماه، روز ولنتاین و مصادف با آخرین امتحان پایانترم من بود. این ولنتاین هم داره بدون اس ام اس، بدون دوست داشتن، بدون کادو و بدون شکلات می گذره. چه غمگین! اما اتفاق خوب اینه که از الان تا حدود 50 روز دیگه من تعطیلم. و می تونم تا جایی که دلم می خواد بخوابم، نقاشی کنم، کتاب صوتی گوش بدم، آرزوهامو بنویسم، کتاب بخونم، برای چاق شدن تلاش کنم! و ...

اسفند ماه من...

هر آدمی توی زندگی یک نفر بخصوص را می‌خواهد یک نفر که بی‌قید و شرط عاشقش باشد یک نفر که با او، خود خودش باشد، بی‌هیچ نقابی ! یک نفر که بی‌هراس از موهای ژولیده و صورت رنگ پریده‌ات، با‌‌ همان قیافه ب اسفند ماه من...ادامه مطلب

سال 97 هم اومد. و امروز هفتمین روز از سال 97 هست. اگه بخوام درباره سال 96 بگم باید اعتراف کنم که سال چندان جالبی نبود. یعنی اولاش فکر می کردم شاید حتی بهترین سال زندگیم باشه که نشد!! ولی شاید درس ها و اسفند ماه من...ادامه مطلب

از آخرین باری که اینجا نوشتم چهار ماه می گذره. تو این مدت چیکار کردم؟ دوبار رفتم تهران. یه بار تو اردیبهشت ماه با بابا، برای عروسی پسر عمه کوچیکه. یه بار با مامان و داداشی برای فوت شوهر عمه مامان، همی اسفند ماه من...ادامه مطلب

امروز رفتم کلاس نقاشی. قرار شد از این به بعد یه جلسه طراحی پرتره کار کنم و یه جلسه گواش. دیروز از یه شرکت که براشون رزومه ارسال کرده بودن باهام تماس گرفتن و قرار شد شنبه صبح برای مصاحبه برم. البته هنو اسفند ماه من...ادامه مطلب

خدایا میشه یه موقعیت جور کنی که به آقای کهکشانی بگم چقدررر دوستش دارم. برای اولین بار!

آقای کهکشانی چندین بار بهم گفته دوست دارم حس درونتو بدونم! کاش بهش گفته بودم...

 

اگه صد بار دل عاشق منو خون بكنی

تو دلم غم بریزی، دردام رو افزون بكنی

قهر كنی، آشتی كنی

آتیش به جونم بزنی

نمیگم سنگه دلت

میدونم تنگه دلت

اسفند ماه من...

من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری

فريدون مشيري

اسفند ماه من...